ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

خونه آنا

پنجشنبه 25 مهر سال 92 - ارمیا هر وقت حوصله اش سر میره میذارمش کنار پنجره به ماشینها و رهگذرها نگاه کنه . داشتم با کامپیوتر کار میکردم و ارمیا کنار پنجره بود که دیدم به هواپیماش به زبون خودش میگه :هعپیما گعت منه بیردانا احبر بابا گعتی ) البته با یک ناز و عشوه خاص کودکانه ( هواپیما برو برای من یک دونه بابا اکبر بیار )دلش برای باباش تنگ شده بود که زنگ زدم تلفنی باهاش حرف زد . دایی اینا از مراغه اومده بودن خونه مامان . ...
26 مهر 1392

روز عرفه و عید قربان

یادش بخیر - من و اکبر شب عرفه از طریق  بی بی  چک فهیمدیم که ارمیا تو راهه و تا چند ماه دیگه قراره بیاد . همیشه شب عرفه یادآور این خاطره خوبه برای ما . به قول اکبر خدا ارمیا رو به مناسبت عید قربان به ما عیدی داده که واقعا هم قدمش تو زندگی ما خیر و برکت داشته    قربون خدا برم  به رسم هر سال شب عید قربان همه حنا به ناخن هامون میذاریم که امسال هم که عصر خونه مامان بودیم ، بابا تاکید میکرد به ناخن های ارمیا حتما حنا بذاریم و یادمون نره . البته بماند که با چه مکافاتی این کار رو کردیم تا بیدار بود اصلا نمی گذاشت و به پیشنهاد اکبر اول خوابوندیم و بعد دست بکار شدیم . سه شنبه 23 مهر سال 92 مصادف با روز عرفه&n...
23 مهر 1392

روز جهانی کودک

چهارشنبه 17 مهر سال 92 - هانیه به خاطر روز جهانی کودک همه رو شام دعوت کرده بود که بچه ها باهم باشن و بازی کنن و خوش بگذرونن . دست خاله هانیه واقعا درد نکنه که حسابی تو زحمت افتاده بود . ...
17 مهر 1392

بازی ها

شنبه سیزده مهر سال 92- صبح ارمیا داشت با عروسکهاش بازی میکرد ،که برام جالب بود همان کارهایی که من با ارمیا میکنم داشت با عروسکهاش میکرد می خوابوند و باهاشون حرف میزد و ....   ...
13 مهر 1392

درخواست میوه

شنبه سیزده مهر سال 92- ارمیا که عاشق مرکباته ،تلفنی به اکبر گفت براش نارنگی بخره برامون جالب بود که خودش درخواست خرید یک میوه رو میده . (اولین درخواست میوه از بابا) تو ...
13 مهر 1392

بازی ها و رفتن به خونه آنا

یکشنبه 7 مهر سال 92 ساعت 4.5 بعد از ظهر ارمیا یک گوشه ساکت نشسته بود و با اسباب بازی هاش بازی میکرد که خیلی خوشم اومد و چند تا هم ازش عکس انداختم .حسابی غرق بازی کردن بود . اکبر که از سرکار اومد حاضر شدیم و رفتیم خونه آنا .دیشب که نرفته بودیم قرار بود به جاش امشب بریم .خاله هانیه اینا هم اومده بودن که ارمیا و پارلا کلی با هم بازی کردن و بهشون خوش گذشت . اینم آقای دکتر آینده ما موقع بازی کردن با پارلا خانومی ارمیا عادت داره خونه که براش غذا درست میکنم بذارمش رو کابینت کنار دستم بشینه و به غذا درست کردنم نگاه کنه ، واسه همین آنا هم که داشت براش غذا درست میکرد گذاشته بودش کنار اجاق و ارمیا هم تند تند میگفت آنا پ...
7 مهر 1392

مهمونی

شنبه 6 مهر سال 92 - مامان همه رو شام دعوت کرده بود ولی چون ما از قبل خونه خاله ی بابا شام دعوت بودیم نرفتیم . ارمیا که تو مهمونی از سوپ دختر خاله ی بابا خوشش اومده بود بعد از اینکه دو پیاله خورد ، کاسه سوپ رو گرفت دستش و شروع کرد به خوردن که سر شام، باعث خنده همه شد . ...
6 مهر 1392

رفتن به پارک شمیم پایداری در یاغچیان

پنجشنبه ، چهار مهر سال 92 همگی رفتیم نمایشگاه هفته دفاع مقدس اینم بعد از برگشتن از نمایشگاه - حیاط خونه خاله رضوان اینا ( ارمیا موقع برگشتن با حاج عمو اینا رفت هر کاری کردیم با ما نیومد ) ...
5 مهر 1392

نان آور

پنجشنبه - پنج مهر ماه 92 پسرمون بزرگ شده اینم شاهد شده نان آور خانه ارمیا تو این شرایط هم باز یک توپ باید دستش داشته باشه . امان از دست این توپ دوست داشتن های ارمیا   امروز به خاطر سر ماخوردگیم اصلا حال نداشتم و خوابیده بودم که ارمیا رفت دوچرخه اش رو آورد و به من گفت :_ مامان بالام دو گعداخ _ دید باباش سرکاره و من هم حال ندارم میخواست با دوچرخه اش من رو ببره بیرون برگردونه این کار ارمیا خیلی برام جالب بود بعمر خویش با ما باوفا باش                        &nb...
5 مهر 1392